کاش می دانستم ُ چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست !
آه ُ وقتی که تو ُ لبخند نگاهت را
می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت ُ
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته ُ می گردانی
موج موسیقی عشق از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
درتنم می گردد دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ُ ای غنچه ی رنگین ! پرپر!
من ُ در آن لحظه ُ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه ی باد
رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز !
نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش ازین ُ سوی نگاهت ُ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست